چقدر از همکارم بدم میاد . هرچقدر سعی میکنه ادای یه زن باکلاس و باشعور رو دربیاره ولی بی کلاس و بی شعوره . حالمو بهم میزنه با حرفاش . خودم که مریض بودم این بیشعورم امروز رفته رو اعصاب من
تولدم
دیروز امتحان رانندگی داشتم . از ۸ بیدار بودم . ۱۰ با پ رفتم آموزشگاه . فک میکنم نیم ساعت بعدش بود که نوبت من شد . با ۳ تا خانوم دیگه سوار ماشین شدیم . مربیم چون صاحب ماشینه گفت تو اول بشین با اینکه دلم نمیخواست ولی به حرفش گوش دادم . خواستم بشینم که دیدم همون دختره ۱۸ ساله ی کشک که سر آیین نامه با خواهرش خانم های سن دار رو دور خودش جمع کرده بود و پز میداد دستگیره رو گرفته و با اعتماد به نفس به من زل زده ؟ گفتم شما اول میشینی؟با غرور گفت اره . گفتم باشه و از پشت ماشین رفتم و پشت افسر نشستم . افسر همونی بود که ازش می ترسیدم و خیلی خشن بود .دختره صندلیشو تنظیم کرد و خواست حرکت کنه که عقبی گفت کمربندتو ببند . افسر عصبانی شد و گفت ردت می کنم که دخالت کردی تو کارش. دختره رفت و رفت تا اینکه افسر گفت دوبل بگیر از اون ماشین . راهنما نزد و افسر تذکر داد . نزدیکش شد و وایستاد . خیلی نزدیک شده بود و مطمئن بودم دوبلش غلطه . گیر کرد و نتونست خودشو جا بده . افسر گفت دیگه عقب نرو داری میزنی بهش . گفت می تونم برم جلو اشکالی نداره؟ افسر گفت نه اشکالی نداره ولی امتحان رو رد شدی . دختره پیاده شد و جامونو با هم عوض کردیم . نشستم پشت فرمون صندلی و آینه رو تنظیم کردم . خواستم کمربند رو ببندم که دیدم دوباره پشتی داره میگه ببند کمربندتو . از رو نمی رفت . خواستم ترمز دستی رو بکشم پایین لامصب گیر کرده بووووود . گفتم وا این چرا گیر کرده . افسر گفت یکم بکش بالا دیگه گفتم دارم میکشم کهههه گیر کرده . یکم زور زدم تا شد . بعد راهنما زدم و حرکت کردم . گفت دوبل بگیر گفتم ع رسیدیم که از اینجا فاصله نمی تونم تنظیم کنم گفت خب از جلویی بگیر . راهنما زدم و نزدیکش شدم . همین که ایستادم فهمیدم دورتر هستم ولی خب ادامه دادم . ماشین رو قشنگ و مرتب پارک کردم ولی وقتی دیدم دور تر اون فاصله ی قشنگیه که همیشه ماشینو میذاشتم آروم گفتم عح دوره . گفت پیاده شو . خلاص کردم و ترمز دستی رو کشیدم و با نا امیدی پیاده شدم یه خانم پیر رفت پشت فرمون و بغل دست دختر کشکه نشستم . گفت تبریک میگم قبول شدی . گفتم مگه قبول شدم؟ گفت اره . از افسر پرسیدم ببخشید من رد شدم؟ گفت فامیلیت چی بود؟ گفتم بهش . گفت نه . انقققققد خوشحال شدم که حد نداشت . خانم پیر ماشینو کوبوند به جدول و موقع پیاده شدن پاشو از رو پدالا برداشت و ماشین کله زد و رد شد . اون یکی خانمه هم پارک دوبلش جالب نبود و ته ماشینو گرفت سمت خیابون هیچ کدوم از قوانین رو هم رعایت نکرد و اونم رد شد . وقتی خانما پرسیدن چیکار کردی و گفتم قبول شدم یه جوری نگام کردن و گفتن ۱۲ نفر از خانما رد شدن تو اولین نفری که امروز قبول شدی . البته مردا قبول میشدنا . بین خانما قبول شده بودم . خلاصه خیلی خوشحال شدم . از مربیم کلی تشکر کردم . بعدش رفتیم پ پارچه کت شلواری خرید و بعدش ط زنگ زد که با الف میخوان بیان خونه مون شام پختم و خوش گذروندیم چون تولدم بود ۲ تا کیک داشتم . ولی وقتی الف اینا رفان و با ط روی تخت خوابیدیم از ۳ تا ۶ صبح از بدن درد و لرز بیدار بودم . ۶ دارو خوردم و تا ۹ خوابیدم . بعد صبحانه پ رفت خونه مادرش و با ط فیلم بلونده رو دیدیم و ناهار خوردیم . بعد آژانس گرفتم و اونو تا ایستگاه رسوندم و اومدم خونه مامانم . مامانم سرما خورده مث من . کیک تولد ندارم اینجا ولی کادو برام یه سرویس غذاخوری شیشه ای آبی خریده که راستش اصلا خوشم نیومد و هیچ سلیقه من نیست ولی تشکر کردم . باید رومو سفت کنم و بخوام ازش اونو برام عوض کنه
پ هم سوپرایز شد و هم خیلی خوشحال . پلیورش هم گشاد بود . بعد مدرسه رفتم عوضش کنم بسته بود . فردا عصری باید برم . پ چند روزی امتحان نداره و می تونیم کارهای خونه رو انجام بدیم . دیشب که رفتم خونه همسایه منو کشوند داخل خونه اش . کلی پز داد و کلی از زندگی من سوال پرسید . حس چندشی بهم دست داد .
تولد پ
امروز تولد پ است . از تولد پارسالش چیزی یادم نیست . باید برم قسمت ارشیو رو بررسی کنم که ببینم چیکار کردم و چی خریدم . ولی فکر کنم همون تولدی بود که با مامانم رفتیم رشت و براش پلیور سبز خریدم . امسال تولد پ افتاده به امتحاناتش و این موقعیت سوپرایز کردن رو برای من مهیا کرده . امروز ساعت ۲ امتحان آمار داشت . بعد مدرسه مستقیم رفت اونجا . منم با همکارم تا کوچه شون رفتم بعد مثل ادمایی که وارد یه شهر غریب شدن و جای هیچ مغازه ای رو بلد نیستن گنگ گنگ دور و برم رو نگاه می کردم تا ببینم چی می تونم براش بخرم . سر راهم قنادی رو دیدم و جاشو سیو کردم . رفتم تو یه مغازه ی قدیمی و چیز مناسبی پیدا نکردم یهو چشمم خورد به لباسای مردونه پشت ویترین یه مغازه و بعد دیدم توش چقدر بزرگه . اما صاحبش نبود . منو یه پیرمرد مدتی اونجا منتظر موندیم . اقاهه میگفت حالا مثلا اینجا عربستانه ؟😂 ولی فروشنده مسجد نرفته بود رفته بود به خانمش سر بزنه که مثل اینکه جلوتر مغازه داشت . خلاصه رفتم داخل و یه شلوار خونگی و یه بافت خوش رنگ برای پ گرفتم . البته حس می کنم بافتش گشاد باشه . به اقاهه گفتم اگه گشاد بود میارم یه رنگ دیگه می گیرم. فک کنم دیگه مشتری اون اقاهه شدم چون خیلی چیزای قشنگی داشت . باید برای داداش هم یه چیزی بگیرم از اونجا . خلاصه بعدش رفتم بادکنک و کاغذ کادو گرفتم و بعدش بعد رفتم سراغ کیک . یه کیک بزرگ گرفتم چون قصد دارم نصف کیکو بفرستم برای همسایه که همیشه برامون خوراکی میفرسته و کلی از ظرفاش اینجاس😅 بعدش که با اون همه بار رسیدم خونه د جونی برام نمونده بود . ناهار پختم و ظرف شستم . هنوز ناهار نخوردم و گشنمه و کلی کار هم دارم . پ هنو نیومده و من گشنه ام . خدا کنه سوپرایز شه و خوشحال