دوباره پنیک
دیشب خیلی بدبختی کشیدم . اضطراب و تپش قلبم شروع شد و هیچ جوره آروم نشد . پرانول خوردم . رفتم اتاق . دراز کشیدم . نوشتم . سرمو با اب سرد شستم . کولرو روشن کردم . پتو پیچیدم . به دوستام پیام دادم و هرچیز دیگه ای ولی خوب نشدم . هی استرسم بیشتر میشد و حالم بدتر . دیر وقت بود و نمیخواستم به خانواده ام خبر بدم . زنگ زدم ب ط و میم ک پیش هم بودن . یکم حرف زدن و راهنماییم کردن . ۱۲ شب بود که زنگ زدم اژانس گفتم منو ببر درمانگاه . گفت ما اینجا درمانگاه نداریم . منو برد بیمارستان . وای قیامت بود یکی سوخته بود یکی تصادف کرده بود .یه خانمی جیغ میزد . کلی ادم مریض اونجا نشسته بودن و اصلا درد من اون تو گم بود . ط پیام داد که یه درمونگاه اونجا هست اسمش فلان چیزه برو اونجا . نمیتونستم شماره آژانس پیدا کنم . چندجا زنگ زدم برنداشتن . در نهایت به یکی زنگ زدم و ده دقیقه بعدش اومد و منو برد درمونگاه . اونجا هم قیامت بود . ۸ نفر جلوتر از من بودن . در نهایت رفتم داخل و سرم و ارامبخش برام نوشت . اونا رو هم زدم و با همون اقا اژانسیه ۲.۵ شب برگشتم خونه . اینکه تو خونه تنها بودم و اینکه شبونه تنهایی تو مطب دکتر بودم خیلی احساس بدی بود ولی انجام دادمش . صب پیام دادم به روانکاوم و گفت بهتره بریم سراغ روانپزشک . انقد گریه کردم که نگم . در نهایت هم همین امروز نوبت گرفتم و بازم باید تنهایی برم و این خیلی برام سخته . داداشم دوبار زنگ زد که من باهات بیام و گفتم نه اسیر میشی خودم میرم تو بعد بیا دنبالم .میدونم امتحان داره و دوست ندارم وقتشو هدر بده . نخی هم که مغازه رو تعطیل نمیکنه باهام بیاد :(