بی عنوان است این ماجراها
دلم اسکمو میخواد .
امشب دیگه بارون بند میاد تا دو سه روز دیگه که دوباره هوا بارونی و قشنگ بشه . چند روز پیش خیلی یاد زندگیم با شوعرم افتاده بودم . فکر میکردم اگه اون اخلاقای بد مخرب رو نداشت ،اخلاقای خوبش برام قابل تحمل بود و دلم برای خودم سوخت در نهایت . دیروز تو سوپرمارکت یکی از اقایونی که از اداره بازنشست شده رو دیدم و بهش سلام کردم . اولش منو نشناخت ولی بعد که شناخت هم ابراز تاسف و ناراحتی کرد و هم چندبار پشت هم پرسید که چی شد چرا جدا شدین و من هربار گفتم دیگه زندگی همینه دیگه و دیگه بیخیال شد و رفت ... بعد من که بغضی شده بودم با خودم میگفتم چرا بعد دوسال هنوز اینو ازم میپرسن شاید نمیدونن دوسال گذشته ... میخواستم وقتی رسیدم خونه گریه کنم ولی گریه ام نیومد :)
از لثه ام یه چیز سفید کوچولو زده بیرون . نمیدونم چیه . چت چی پی دی میگه عفونت نیست و یه چیز دیگه است که خوبه حالا دیگه نمیدونم ... سری قبل دندونمو که بخیه کرد شکاف نداشت ولی این سری شکاف تشکیل شده و باید با سرنگ بشورمش که اصلا عرضه درست انجام دادنشو ندارم و از اینکه یه چیزی اون تو گیر کنه و من نتونم تمیزش کنم میترسم :/
دیگه اینکه برای ط ضمانت بانکی انجام دادم (بانک رسالت). امروز دیدم یه اقایی زنگ میزنه که شما کجایی من بیام کارتتون رو بدم . اخه بانک رسالت کلا دیگه وجود خارجی نداره و کاراشونو توی یه سری باجه انجام میدن مثل اینکه . گفتم من خونه نیستم سر کارم . گفت کجایید میارم .گفتم فلان جا ...یه روستای دوره ...گفت لوکیشن بفرست از انزلی دارم حرکت میکنم ... خلاصه یه ساعتی گذشت دیدم یه شاسی بلند مشکی دم دره و زنگ زد برم دم در ... یه جوون رعنا که اصلا شبیه کارمندای بانک نبود و از این انگشترطلاهای گنده ی شکلکی و یه بلوز هاوایی پوشیده بود رو ملاقات کردم ... یعنی اگه بیرون میدیدمش فک میکردم یا قاچاقچیه یا املاکی :)) کارتو داد و چندتا امضا گرفت و یه سری توضیحات تحویلم داد و رفت ... حالا قیافه ی منم دیدنی بود رنگم که زرد هیچی موهای کوچولوی فرشده ی بارون خورده ام هم از گوشه مقنعه ام زده بود بیرون قشنگ شبیه بچه دبستانی های کتک خورده بودم :))