شرح وقایع بعد از ۵ روز بی نتی
من بعد از نمیدونم پنج یا شش روز امروز بالاخره نتم وصل شد و اومدم بنویسم . انقد این چند روز تو دفترم نوشتم که داره تموم میشه . ۴ روز رفتم خونه مامانم اینا موندم . اینجا خونه داشت منو میخورد . اخرین شبی که خونه بودم کارخونه امونیاک رشتو زدن و من از شهری که یک ساعت و ربع از رشت دوره موج انفجار و صداشو شنیدم . ۴ بار ترکید و جالب اینجاس که من بعد از انفجار چهارم خوابیدم و فکر کردم حتما توهم زدم یا شاید باد بوده که پنجره ها رو لرزونده . تا اینکه فرداش که رفتم خونه مون دیدم اونا هم حس کردن و شنیدن و دوستام هم همینطور ... و این واقعا عجیب غریب و وحشتناک بود برام . دوستای رشتیم خونه ها رو اون روز خالی کردن و رفتن شهرهای اطراف . البته فرداش همه به زندگی عادی برگشتن خدا رو شکر . شهری که من زندگی میکنم یکمی شلوغ شده . اصلا قحطی و این صحبتا نیست . فروشگاه ها خلوت و عادیه . پمپ بنزینا روزای اول خیلی شلوغ بود و اونم الان عادیه .
تو این مدت تختمو فروختم به خواهر همسایه پایینی . پولشو کامل نداده ولی همینکه از شر اون تخت راحت شدم خوب بود . میزمم بدون اجازه از پارکینگ برداشته بود که گفتم سر جاش بذاره :/ میگم پرروعه شاید باور نکنید ولی وقتی یکی بدون اجازه وسیله تو برمیداره دیگه اسمشو چی میشه گذاشت ؟ :/ اصلا دلم نمیخواد دیگه ببینمش
هنوز خونه پیدا نکردم و ابن خیلی رو اعصابمه . خونه پره کارتونه . دیشب نخی برام کارتون اورد و منم برای جبران باهاش رفتم بیرون . رفتیم کنار دریا . پارسال ساحل این مکقع ها شلوغ بود ولی انگار مردم حوصله ساحل اومدن رو هم ندارن . فقط یکی دونفر اونجا بودن . اینکه نخی وانمود میکنه اتفاقی نیفتاده و انتظار داره مثل قبل باشیم برامون قابل قبول نیست . از نظر من دیگه رابطه ای بینمون نیست و فقط یه آشناست برام