سلام از پاییز ۴۰۴
این مدت درگیر کارهای مدرسه بودم به شدت . همونطور که مستحضرید یا شایدم نباشید ، من دوسال گذشته تو یه مدرسه خیلی خوب با دوستانم بودم و حسابی بهم خوش گذشته بود . با اینکه دوپایه تدریس میکردم ولی خیلی راحت بودم و فقط قسمت اذیت کننده برام پسر مدیرم بود که خیلی وحشی بود :) امسال کلاسم تک پایه است و از این بابت خیلی راحته ولی محیط دفتر خیلی ناجوره . مدیر که اصلا زنگای تفریح دفتر نیست و تو بوفه است . همکارا نصفشون خانومن نصفشون اقا . هرکی برای خودش چایی میریزه و به بقیه تعارف نمیزنه . از صبحانه هم خبری نیست . من زنگای اول برای همه چای میریزم شاید اونام یاد بگیرن ازم . روز اول تو مدرسه خیلی اذیت شدم ولی از روز دوم کلی خوراکی بردم و تو کلاس وقتی بچه ها زنگ تفریح بیرون می رفتن خوردم و حالم بهتر شد . بعد خانوما اصلا باهم حرف نمیزنن و برای هم قیافه میگیرن منم دیگه باهاشون صحبت نکردم . البته فقط امارمو دراوردن ک مجردم یا متاهل منم گفتم جدا شدم . مردا بهترن خیلی باهم حرف میزنن . یه پسر جوون تر از منم اونجا هست که حس میکنم خیلی خوشحاله از اینکه من همکار جدیدشم :)) کلا مدرسه انقد خسته کننده اس که ورود همکار جدید سرگرمی حساب میشه .
امشب قراره بریم مراسم خونه مادرشوهر سید . فردا هم سالگرد شوهرشه .
دیشب تنهایی خونه ام موندم نگم چقد مضطرب بودم ولی ادامه دادم و شب رو سپری کردم . امیدوارم این مرحله ی دارک زندگیم زودتر سپری بشه .
امروز هوا کاملا بهشتی بود . آفتاب ملایم و سبزه های خیس . من عاشق این هوام و عاشق پاییز . غروبا دیگه کم کم هوا سرد میشه . موچی و موچو شبا میان روی ایوونمون روی یه بالش پشمی که مال مامان بوده میخوابن . مامانم ازشون کلی عصبانیه که چرا بالششو کثیف کردم کلی با این حال دعواشون نمیکنه . خیلی این گربه های کوچولو رو دوست دارم .