دوستان مجازی من
از رانندگی خسته شدم چون همه اش با اضطراب رانندگی میکنم . اضطراب تصادف نه ها . اضطراب اینکه نکنه تو راه حالم بد بشه بعد چیکار کنم . یعنی نمیتونم ازش لذت ببرم .مسیر برگشتن به خونه برام جذاب بود ولی مثلا امروز همه اش گاز میدادم که زودتر برسم خونه که حالم بد نشه . کلا امروز حالم تو کلاس بد بود انرژی و توان حرف زدن و مخصوصا بلند حرف زدن رو نداشتم . نمی دونم چرا از تدریس کلاس اول توبه نمیکنم . لامصب وقتی بچه ها راه میفتن و با سواد میشن لذتی داره که ادم سختی های اولشو فراموش میکنه . امیدوارم سال بعد اوضاع برام بهتر بشه .
شوعر اسبقم راهبر اموزشی شده و اون خانمه که راهبرمون بود و میرفت رو اعصابم و با شوعرم جیک تو جیک بود براش جور کرده میدونم . راهبر بودن هم خیلی خوبه دیگه تدریس نمیکنن و فقط میرم مدرسه ها به معلما سر میزنن . منم باید جامو عوض کنم . نمیدونم برم اداره یا معاونت خلاصه یه کار سبک تر .
امروز که وبلاگ حاجخو رو میخوندم فک کردم چه باحال که من بین این همه وبلاگ یه وبلاگ نویس خوب و قشنگ و اقا پیدا کردما . اینم از عجایب روزگاره که تو فضای مجازی یه ادم حسابی پیدا کنی . شاید یه روز بشینم مثلا یکی دیگه هم پیدا کنم :)) چند سال پیش هم همینجا تو وبلاگم با دوستم مهدیه اشنا شدم که هیچوقت از نزدیک همو ندیدیم ولی مث دوتا دوست صمیمی میشینیم باهم غیبت میکنیم و تقریبا همه ی جیک و پوک همدیگه رو میدونیم و این خیلی جالبه :))