شوهر ز
یادمه پارسال که با ز و شوهرش رفته بودم بیرون دیدم شوهر ز گوشیشو داد به ز که پیام دوستاشو باز کنه و براش بخونه و بعد هم گفت به فلانی فلان پیامو بنویسه ... چون من همچین اپشنی نداشتم برای خیلی غصه اور بود و اومدم اینجا و درباره اش هم نوشتم . حالا شوهر ز این روزا داره خون به دل ز میکنه . ز میگه شوهرم یک ساله میگه بیا جدا بشیم . میگه تا بحثمون میشه مث بچه ها میگه جدا بشیم . بعد نشسته ز رو خر کرده که بیا بچه دار بشیم و از قضا ز باردار شده . طفلی ز برای نجات زندگیش به هر ریسمانی چنگ زده . بعد پسره پشیمون شده دوباره . مردک دم دمی مزاج ... خیلی حرصم گرفته ازش .... خدا رو شکر قلب بچه شکل نگرفته و ز باید بندازدش . البته انداختنش هم مکافاته طفلک ز باید این وسط اسیر و ابیر بشه و درد بکشه اونوقت شوهر الدنگش بره پی الواتی .... دیروز ز مثل ابر بهار گریه میکرد . دلم براش خونه . متاسفانه من نمیتونم به دیگران مشاوره طلاق بدم ولی دوست دارم ز از این زندگی لجن نجات پیدا کنه و نمیتونم اینو بهش بگم . میگه شوهرم بهم میگه من دلم برات سوخته که تا الان طلاقت ندادم :/ بعد بهش گفته چرا ولم نمیکنی بری ؟
چرا مردا اینجوری شدن ؟ چرا انقدر بی مسئولیتن ؟ یعنی چی ؟ دختره با همه نداری و بدبختیت ساخته . الان خوشی زده زیر دلت بهش میگی تو کیس من نیستی؟
نمیدونم چی بگم بخدا خیلی عصبانیم خیلی از شوهر ز بدم اومده . چقد ما تو خامی و بچگی انتخابامونو انجام دادیم و با شکست روبه روشدیم . امیدوارم شرایطشون بهتر بشه....