خونه لیلی
امروز صبح با صدای بارون شدید از خواب بیدار شدم و بسیار خوشحال و خرسند داشتم حاضر میشدم که برم مدرسه ، یهو بابام وارد صحنه شد که امروز بارون شدید و خطرناکه بذار من ببرمت مدرسه . حوصله جنگ و جدل باهاش رو کله ی صبح نداشتم . گذاشتم ببرتم و ظهر هم اومد دنبال . حالا این وسط تو مدرسه ، مدیر یهو تقدیرنامه و کارت هدیه به دست وارد کلاسم شد و رو به پسرای کلاس اولیم گفت به مناسبت روز زن و چون معلم شما هم خانوم هستند براشون هدیه اماده کردیم ... لامصب حالا لازم بود این توضیحات :/ چقد مزخرف .خلاصه در حین اهدای جوایز چندتا عکس گرفتن و بعد رفتن . :/ یواشکی کارت هدیه رو باز کردم دیدم ۱۵۰ تومنه:)) نمیدونسم بخندم یا گریه کنم لامصب یا ۱۰۰ میدادی یا ۲۰۰ دیگه .
خلاصه ظهر مستقیم با بابا اومدیم خونه من . ناهار خوردیم . من وسایلمو جمع کردم و بابا رسوندم خونه میم . اونجا با میم و شوهرش و ط کلی چای و باقلوای میم پز خوردیم و ساعت ۶ بود که بار و بندیلمون رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم به سمت زنجان و خونه لیلی . ۴ ساعت تو راه بودیم . کلی اهنگ گوش دادیم و هله هوله خوردیم و حرف زدیم . صحبت خونه ط شد . از صحبت های بچه ها اینطور دریافت کردم که میگفتن من اشتباه کردم ماشین خریدم و برای خونه ام اونقد رهن دادم و میتونسم بجای این کارا خونه بخرم و معتقد بودن که ط عملکردش بهتر بود ک ب جای ماشین خونه خریده و ماشینو راحت تر میتونه بخره و از این صحبتا . اولش ناراحت شدم . بعد به این فکر کردم که اولویت زندگی منو ط باهم فرق داره . من دوست ندارم خونه ای مث خونه ط داشته باشم و ترجیحم اینه که تو یه خونه خوب مستاجر باشم و وقتی هم خواستم خونه بخرم یه خونه خوب بخرم :( به عبارتی به کم قانع نیستم :( شاید از نظر خیلیا این اشتباهه و شاید من خیلی عقب افتادم ولی مطمئنم به وقتش صاحب خونه هم میشم اونم خونه ای که مطلوبم باشه . درسته ط و میم و لیلی خیلی جمع کردن برای خودشون و خدا کنه که بیشتر هم بشه براشون ولی من نمیخوام به سبک اونا زندگی کنم :( بعدش اینکه دستاوردهای من به تنهایی به دست اومده نه با ارث و میراث و پول شوهر و این حرفا . حتی با حقوق کارمندی کم :( خلاصه که نمیدونم چی برام پیش میاد ولی من ترجیح دادم ماشین داشته باشم و تو یه خونه قشنگ بشینم .
هیچی دیگه فکرم تا زنجان درگیر بود و هی خودخوری و خودخوری. رسیدیم . لیلی با اینکه داییش فوت شده ولی ترجیح داده برای مراسم نیاد شمال و به جای غم دوستاشو ببینه و حالشو بهتر کنه . این حرکتش برام خیلی عجیب و جالب بود . اگه من جاش بودم از عذاب وجدان همه چیو برای خودم کوفت میکردم . ولی اون حرکت خیلی جالبی کرد و گفت ترجیح میدم با اقوام مراوده نداشته باشم و فقط خانواده ام اولویتم باشن . خلاصههه ۳ مدل غذا برامون درست کرده بود بچه . سوپ و مرغ و سالادماکارونی و ما همه شو خوردیم و کیف کردیم :)دلتون نخوادا
همه خوابن منم دیگه بخوابم