توافق
اون تبانی که شوعرم با مسئول حسابداری اداره کرده بود رعشه به تنش انداخت و دم به تله داد بالاخره . البته منم شل گرفتم و با ۳۰۰ تومن توافق کردیم . بعله ۵ سال زندگی مشترک و بازی های روانی و دوسال دوندگی برای جدایی رو با ۳۰۰ دادم بره و گور بابای خودش و یک یکشون ...
پنجشنبه رفتیم دفتر استاد برادرم .به استاده گفتم دیگه ۳۰۰ دیگه چیزی نیست که شما و اوشون بخواین براش چونه بزنین . منم فقط اومدم امضا کنم و اینجا نمیخوام حضور داشته باشم . رفتم تو ماشین نشستم . بابا و داداشم موندن تا اونا بیان . خودش و داداشای یالقوزش خیلی بی عار و خوشحال و خندان با هر هر و کر کر رفتن بالا . منو ندیدن . بعد یه ساعت با کله ی سرخ شده و عصبانیت نشستن تو ماشین ... بعد ۵ دقیقه هم برگشتن ... رفتن مثلا دسته چک بیارن که یکی از دوستاشون براشون اورد ... خلاصه میدونم که برای همون ۳۰۰ تومنم جونشون در میرفت ... یادم نمیره مردک بعد به گند کشیدن زندگیمون برام پررو بازی هم در می اورد ...
اها اینو بگم از اینورم ننه من غریبم بازی دراورده بود که من مریضم هزینه داروهام زیاده فلانه از اونور رفته شیشه های ماشینشو دودی کرده چه دودییییی که یوقت لو نره با خانوم میره بیرون :)))
امروز ازش وکالت طلاق رو گرفتم . هرجا هم میاد دوتا داداشای یال قوزشو مث بادیگارد باهاشن ... تو دفترخونه یه خانمی بود که تو همون شرایط با مردی لاس میزد ولی من یه سوال ازش پرسیدم به خانم برخورده بود که چرا دارن به فلان بند گیر میدم ... پ ن انتظار داری هرچی گذاشتی جلوم امضا کنم ... خدا رو شکر داداشم اومد و خیالم راحت کرد ... مردی همون انگشتری که دوس دخترش بهش داده رو انداخته بود دستش . فقط برای اینکه شک نکنیم کرده بودش تو دست راستش :))خاک بر سر ... اخه تو دیگه ب ما چ ربطی داری که انگشتر پلاستیکیت برامون مهم باشه :))) گور بابات
اخیش اینجا نوشتم یکم سبک شدم . دلم نمیخواست با هیشکی حرفشو بزنم . خیلی داره بهم فشار میاد . امیدوارم زودتر همه چی تموم شه که دیگه هیچ ربطی به اون عنتر نداشته باشم .