آدم ها

پنجشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۴، 13:57

خیلی وقت بود که درباره مشاهداتم از آدم ها براتون ننوشته بودم . الان میخوام بنویسم .

امروز شال و کلاه کردم و رفتم شهر بغلی برای انجام کارای بانکی . دومین باری بود که میرفتم . دفعه اول کلی گشتم تا بانک رو پیدا کنم و احساس بدی داشتم . اما اینبار چون محیط برام اشنا بود اکی بودم . مخصوصا بخاطر اینکه معاون بانک کارای مربوط به دریافت وام رو خودش انجام میده و ادم بسیار مودب و خوش اخلاقی بود و هست . یعنی جوریه که برای اولین بار در زندگیم حس کردم که بانک رفتن هم میتونه جذاب باشه اگه پشت باجه یه ادم مهربون مث اون اقا نشسته باشه :) معاون بانک چهره قشنگی داره خیلی هم ظریفه اما یه کلاه گیس خیلی ضایع و تابلو به رنگ قهوه ای گذاشته رو سرش که باعث میشه ادم درباره اش قضاوت نادرست داشته باشه :) به همه لبخند میزنه و جواب همه رو با صبوری میده اخ اخ چقد این مرد محترمه ... خا بسه چقد از مردی تعریف کردم :)))

من یک ساعتی تو صف منتظر موندم تا نوبتم بشه . جلوتر از من یه خانم واقای همسن و سال خودم بودن که از حلقه هاشون میشد فهمید زن و شوهرن . خیلی هم تر گل ورگل و قشنگ بودن اما خلاق مرده افتضاح . دختره از خودخوری سرشو کرده بود تو گوشی و مرده هی بی قراری میکرد و زیر گوشه دختره یه چیزی میگفت و دائما حرصشو سر دختره خالی میکرد . یهو دیدم از عصبانیت و با حالت قهر پاشد رفت بیرون . بعد که نوبت دختره شد برادرش با مدارک از بیرون اومد . یکمی بعد هم شوهر بدخلاقش وارد شد . قشنگ معلوم بود خواهر برادر از دست مردی کفری ان . نه نگاش میکردن نه باهاش حرف میزدن . خواهر برادر پشت باجه نشستن و این کاکل پسر بداخلاق هم پشت سرشون نشست و هیچ کاریم نکرد . طلبکار هم بود حالا . خیلی حرصم گرفت . یاد شوعر خودم افتادم که همیشه حق به جانب و طلبکار بود در حالی که هیچی نبود .

از من که گذشت ولی دختر خانمای محترم ملاکتون واسه انتخاب شوعر قیافه و پول و مقام و مدرک و ... نباشه ... فقط رفتارش بخدا ... حالا خودم که در انتخابم اونقد کوشا بودم حتی پول و مقام و قیافه رو هم ملاک قرار نداده بود من دیگه رسما بالا اورده بودم :))) بگذریم

کارامو انجام دادم . یه مانتوی خنک هم پوشیده بودم در حالی که بیرون بانک باد و بارون بود . دستام از سرما سیاه شده بودم . تا رسیدم خونه یخ کردم .

اقای خ رو نمیدونم یادتون هست یا نه . مسئول اموزش ابتدایی اداره مون بود . از اولین روز ورودم به اداره تا چند سال پیش باهاش درگیر بودم دائما و همیشه بهش حس نفرت داشتم . اما چند سال اخیر رابطه مون بهتر شده بود . همین چند روز پیش هم اومد مدرسه مون برای بازدید . دیروز یهو تو گروه دیدیم یه مسئول دیگه برای اون بخش انتخاب شده و پشت بندش اقای خ پیام تشکر و خداحافظی نوشت و امروز هم از گروه اموزش ابتدایی لفت داد . اگه این اتفاق چند سال پیش براش می افتاد خوشحال میشدم . ولی چون میخوام انتقالی بگیرم و مسئول جدید که یه پسر جوون همسن و سال خودمه رو نمیشناسم و حتی نمیدونم چجوری باید باهاش حرف بزنم ، از رفتن اقای خ که قلقش دستم اومده بود ناراحت شدم . حالا نمیدونم میخوان بهش پست بالاتر بدن یا چی .

این بود گزارش من

Noor
© ناخوانا