آنچه گذشت
روزهای سختی رو گذروندم . ترس و غم و تنهایی زیادی کشیدم . مامانم خیلی درد میکشید هر شب دکتر بودیم و سرم میزد . خورده بودیم به تعطیلات . تو همون تعطیلات سونو و اسکنو انجام داد و چیزی نشون نداد . بعد عاشورا رفت پیش متخصص و بعدش فوق تخصص .دکتر فوق تخصص براش کولونوسکوپی و اندوسکپی نوشت . بعد حدود یه هفته که خونه مامانم بودم سه شنبه تونستم خونه خودم باشم . چتدتا مستاجر اومدن و خونه رو دیدن و خوششون نیومد . غروب دیدم ادرارم مشکی شده و شن داره . خیلی ترسیدم چند روزی بود که حال خودم خوب نبود ولی میزدم به بیخیالی . انقد ترسیدم که فوری رفتم دکتر . دکتر برام سونو و ازمایش نوشت . گفت یا داری سنگ دفع میکنی یا عفونت ادراری داری . وقت نکردم برم ازمایش و سونو رو بدم . یه قرص خوردم و رفتن خونه مامانم . چهارشنبه صبح رفتیم بیمارستان کولونوسکوپی رو انجام داد و عصرش هم اندوسکپی رو . خیلی خسته و داغون شدیم . خدا رو شکر خانم اقای ج تو رشت ناهار دعوتمون کرد و تونستیم دوساعتی اونجا باشیم و استراحت کنیم . مامان که کلا خواب بود بخاطر داروی بیهوشی غذا هم نباید میخورد . خیلی برای مامانم غصه خوردم این مدت . خیلی زیاد . پنجشنبه برگشتم خونه ی خودم . حموم کردم . دیدم ز و سید پیش همن . گفتم بیان پیشم . اومدن . حرف زدیم یکم روحیه ام عوض شد . ناهار رفتیم بیرون . بعدناهار رفتیم دریا . بعدم زیر درختای جنگل نشستیم . نزدیکای غروب ز رو بردیم خونه شون رسوندیم و برگشتیم خونه من . سید کمک کرد رختخوابا رو گذاشتیم توی کاور . خدا رو شکر که بود واقعا تنهایی کار سختی بود . صبح هم بعد صبحونه رفتیم پیش ه ، سید برای تولد خواهرش تیشرت و شلوارک خرید . بعد منو رسوند خونه مون و خودش هم رفت . بعد ظهر هم خاله مامانم و دخترخاله هاش اومدن عیادتش