انفجار

دوشنبه سی ام تیر ۱۴۰۴، 1:10

امروز هرچی مامانم گفت بمون اینجا گفتم نه باید برم خونه . با داداشم اومدیم قالی ها رو جمع کردیم .‌تی وی رو جمع کردیم . پرده رو جمع کردیم . اون دیگه برگشت خونه . گوشیشم جا گذاشت و تا نصفه های راه که رفت دوباره برگشت و گوشیشو براش بردم .بعدش من زنگ زدم با دکتر اف صحبت کردم . از پنیکم گفتم . به گذشته سفر کردیم و اون گره رو پیدا کردیم و بعد تراپی حالم کمی بهتر بود . خونه ام بدون صدای تی وی بد ناجور بود . شام ماکارونی گذاشتم رو گاز و داشت دم میکشید و خودمم با سید پیامک بازی میکردم که یهو بوووووم . یه چیزی ترکید و من گفتم حتما سپاه یا اطلاعات ک نزدیک خونه مه رو زدن . انقد نزدیک بود که انگار خونه خودم ترکیده خیلییییی وحشت کردم . فقط ترکیدن نبود . برقا شیشه ها لرزش ساختمون اصلا نمیفهمیدم چی شده سریع زیر اپن پناه گرفتم ... وقتی اروم شد شلوار پوشیدم و بدو بدو رفتم پایین . مردم داشتن جمع میشدن . دنبال مردم رفتم تو کوچه پشتی اتش نشانی که اومد رفتم تو کوچه خودم . ما زنگ زد که چی شده گفتم نمیدونم ... زنگ زدم به ه که مادرشوهرت کجاست ؟ اگه خونه است ازش خبر بگیرید اینجا ترکیده ... گفت ما هم صدا رو شنیدیم حالا خونه ما و ه خیلی از خونه ما دور تره .... خلاصه ۵ دقیقه بعد تمام شهر ریخته بودن تو کوچه مون ... من دیگه جلو در خونه ایستادم و نرفتم فضولی .... همسایه های خودمم نبودن ک این استرسمو یجا خالی کنم ... تا اینکه ه و شوهرش اومدن ... ه رو بغل کردم یکم اروم شدم ... یکمی بعد ما اومد ولی اون بیشتر برای فضولی اومده بود و دو دقیقه هم پیشم نموند و دوباره رفت تو محل حادثه ... ه اومد دنبالم که بیا بریم خونه ما اینجا تنها نمون و مادرشوهرم داره میاد باهامون و تو هم بیا ... همین حرفش برام خیلی ارزش داشت ... گفتم نه داداشم داره میاد دنبالم . رفتم بالا ظرفا رو شستم تو تاریکی و ماکارونیمو زدم زیر بغل و اومدم خونه مامانم . اون خونه هم واقعا از انفجار گاز ترکیده بود ‌. چون اصلا اتیش نگرفته بود . فقط ترکیده بود . خدا رو شکر کسی هم اونجا ساکن نبوده . بابا این پنجره ها رو باز بذارید دیگه من حتی وقتایی که خونه نیستم هم پنجره ها رو باز میذارم

Noor
© ناخوانا