دوباره پنیک

سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴، 19:39

یه چیز ناراحت کننده میخوام بنویسم اگه مث من پنیکی هستین نخونید .

چند روز پیش خوندم که تو شهر قبلی یه پدر پسرشو با چاقو کشته . یعنی مثل اینکه پدر و مادره دعواشون میشه . پدره مادره رو کتک میزنه . بعد مادره زنگ میزنه به پسرش . پسرش که میاد پدره بهش حمله میکنه و بعدش طفلی پسره از شدت جراحات فوت میشه . پسره رو من دیده بودم تو مغازه اش خیلی مودب و اقا بود تازه همکار فرهنگیمون هم بود . دیشب داداشم رفته بود مراسمش چون تو فوتبال همدیگه رو میشناختن . از اونور هم زن داداش پسره فامیلمون میشه . من خودم اینو تازه فهمیدم . حالا اینکه این موضوع چقدر دارکه به کنار . دیشب حرفش تو خونه مون شد و من یجوری شدم . موقع خواب حالم بد بود ولی خوابیدم . ۱ شب با تپش قلب بیدار شدم و این موضوع تو ذهنم اومد و بابای خودم اومد جلو چشام و وحشت کردم . اومدم تو ایوون و حس کردم دیگه دارم میمیرم از شدت تپش قلب . برگشتم اتاق و دنبال پرانول گشتم و دیدم همراهم نیس . شروع کردم ب سرفه کردن ک مامانم بیدار شد . کیسه یخمو داد دستم و یکم صورتمو اب زد . دیگه بدنم شروع کرد به لرزیدن . همه بیدار شدن و رفتیم دکتر . ولی وقتی داشتم لباس میپوشیدم دیگه متوجه شدم پنیکو رد کردم . رفتیم درمونگاه . دکتر دوباره برام پرانول و اون یکی قرصه که اسمشو یادم نیست نوشت و گفت ازمایش خونتو زودتر انجام بده چونکه احتمالا کم خونی داری . منم حس میکنم کم خونی دارم چون وحشتناک ترین پنیکامو تو دوره پریودم کردم . حالا شنبه میرم ازمایش میدم . با اینکه خیلی لحظات وحشتناکی بود اما حس میکنم راحت تر به تعادل رسیدم .

..........

امروز رفتم اداره مون آقای مهربون ه که انتقالیمو برام جور کرده کارامو انجام داد گفت شیرینی من یادت نره . یه اقای دیگه هم که قبلا همکار بابام بود اونجا بود . داشتن فرم امتیازبندی منو پر میکردن . قسمت تاهل ک رسید به اقای ه گفتم اونو نزنید برام ولی اون یکی اقاهه گفت نه بزن که امتیازت بره بالا . هرچی من انکار کردم قبول نکرد و گفت ۶ امتیاز داره بزن و در نهایت هم زدم برام . ایش .

...........

الان تو ایوون نشستم میترسم برم تو خونه و حالم بد بشه . صدای اذان میاد .

..........

گوربا امروز بچه هاشو اورد پیشم :) مشکی کوچیکه که شبیه گورباس شجاعه اون ۳ تای دیگه درجه بندی شده ترسوان . یکیشون از بقیه ترسو تره . مشکی کوچیکه انقد پررو شده که چند بار اومد روی ایوون اگه مامان ببینه اومدن رو ایوون دیگه نمیذاره بهشون غذا بدم و واویلا میشه . خیلی دوسشون دارممممممممم

Noor
© ناخوانا