مرد بوالهوس

سه شنبه چهارم شهریور ۱۴۰۴، 14:46

این چند روز خیلی ذهنم درگیر محل کارم بود .

چند روز پیش مرد مسئول زنگ زد بهم و با هول و ولا گفت یه روز رو خالی کن بریم فلان مدرسه تو فلان محله دهیار و شورا و مدیر و اولیا تو رو ببینن خیالشون راحت بشه . اخه معلم فعلی خیلی داغونه اولیا اومدن اعتراض که اگه به ما معلم خوب ندی پرونده بچه هامونو از اینجا میگیریم و منم قول دادم معلم خوب ببرم براشون :/

حالا من که اصلا نمیدونسم روستاعه کجاست فقط میدونستم ۲۰ دقیقه فاصله داره و از طرفی وقتی شنیدم منو میخواد ببره اونجا نمایش بده اونم جلوی دهیار و شورا :/ یه حس بدی گرفتم که نگم ... همین کارا رو میکنن شان معلما میاد پایین دیگه . مگه اونا باید منو انتخاب کنن ؟ من باید انتخابشون کنمااااا ...

منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من اصلا قول اون مدرسه رو بهتون نداده بودم که ... اونم جا خورد و یکم بهش برخورد و یکممم عصبانی شد . منم برای اینکه دیگه قاطی نکنه فقط گفتم برم مسیرو ببینم بهتون خبر میدم . بعد با داداشم رفتیم تو دل جاده . همه اش هم خودم رانندگی کردم و این دیگه جزء اولین های خاصم بود :) مسیر مدرسه خیلی خیلی قشنگ بود . اسفالتشم عالی . ولی من ۲۵ دقیقه تو راه بودم تا برسم .دسترسی به شهرش خیلی کم بود و بسیار پر پیچ و خم . البته اگه مسیرش سر راست بود هم من یه بهانه جور میکردم و اونجا رو کنسل میکردم :)

خلاصه تا خونه مامانم اینا هم رانندگی کردم و البته که داداشمم همه اش داشت راهنماییم میکرد که اینجا باید وایسی اینجا باید سرعت بگیری اینجا رو با دنده یک بری و این حرفا . خیلی کم تجربه ام هنوز .

خونه مامانم که بودم یکم از بچه ها پرس و جو کردم و فهمیدم مرد مسئول برخلاف ظاهر و گفتارش که خیلی باکلاس به نظر میرسه بسیار عوضی و بوالهوس تشریف داره . فهمیدم به یکی از بچه ها پیشنهاد دوستی هم داده بودم . عاقا نگم براتون که چقد استرس کشیدم از وقتی فهمیدم . حتی میترسیدم تنها برم پیشش . مرتیکه ی عوضی . یجوری هم حلقه شو کرده تو دستش هرکی ندونه فک میکنه چقد متعهده به زنش . مرتیییییییکه شیاد ....

امروز با بابام اومدم اداره . البته بابامو بالا نبردم گفتم حالا با مردی گرم میگیره جای اینکه از بابام حساب ببره پررو تر هم میشه .... خودم رشید و رعنا یک ساعت منتظرش موندم وقتی برگشت هم گفتم رفتم فلان مدرسه رو دیدم خیلی دور بود مناسب من نیست . چند جا رو بهم گفت و در نهایت پایه اول پسرونه یه روستایی که یه ربع باهام فاصله داره رو انتخاب کردم و قال قضیه رو کندم که دیگه مجبور نشم هی با این اقاهه حرف بزنم و برم پیشش

یه نفس راحتی کشیدم امروز بالاخره.داشتم از استرس خفه میشدم.دو شب گذشته رو نتونستم خوب بخوابم انقد که ذهنم درگیر این مساله بود و مجبور شدم اون قرصامو بخورم :(

Noor
© ناخوانا