آخرای تابستون
احساس میکنم یه قسمتی از ضعف حافظه ام مربوط به اینه که تو دفترم دیگه نمی نویسم برای همین روزا از دستم در رفتن و یادم نمی مونه که چه کاری رو کی کردم .
حالا بماند ... دیروز با سید رفتیم دکتر . می خواست بره دکتر و چون حوصله رانندگی تو ترافیک رشت رو نداشت رفتیم مطب دکتر تو یه شهر کوچولو . من اونجا یه ایس پک نسکافه که روش خامه هم بود خوردم و فشارم رفت بالا و وای تا وقتی که بخوابم و حتی تا صبح اثرش روم مونده بود ... بعد برگشتیم خونه من . من یکم لباس و مدارکمو برداشتم و هرچی گفتم سید شب بمونه قبول نکرد چون باید میرفت سرکار و ناچارا هردو برگشتیم به خونه مامان هامون ...
امروزم مدارکمو کپی کردم و عصر رفتم پیش ه . مدت ها بود که ندیده بودش . برای تولدش هم یه کتاب و دفترچه و جامدادی و خودکارهای رنگی خریدم . دیگه تو مسیرم فقط لوازم تحریری بود و منم از همونجا همه اینا رو تهیه کردم و هدیه دادم بهش :)
هوا یکم خنک شده . امیدوارم زودتر یخبندان بشه :)
دیگه حوصله ندارم بیشتر بنویسم باید برم قرصمو بخورم :/